شاعر : ناصر شهریاری نوع شعر : مدح وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : قصیده
بهنام عشق میگفتم غزل دروزن لیلا رابه سازعشق میخواندم تمام خواندنیها را پی لیلا رخی، مجنون،ازاین کوچه به آن کوچهبه بال عشق میگشتم سراسر کل دنیا را
که شاید لحظهای،آنی،ببیند دیدهام روییوحیران همچو آئینه،بغل گیرم تماشا را گذرها را گذرکردم،چه شبها را سحرکردممگر گیرم چوقطره دامن موّاج دریارا شدم آزرده خاطر،خستهتن،تنهاتراز تنهاامیدم رفت و نومیدی گرفت ازمن تمنا را که ناگه هاتفی گویا،به گوش جان ودل گفتاچرا یکدم نمیکوبی،دری از اهل معنا را دلم شد روشن از نوری،توکل بر خدا کردمبه نور روشن امروز،دیدم صبح فردا را
زدم دست تـوسل سوی دامان خـداوندیکه مهـر لایـزال اومسخّر کرده دلها را جوابم داد و گفتا که به سلطان نجف روکنبه یا زهـرا بگیر آنجا شبی دامان آقا را نجف بود وحرم بود وبهشتی ازملائک پربدیدم آنچه میدیدم میان خواب ورویارا
گرفـتم دامن شیر خـدا، میر دو عـالم راچنان طفلی که میگیرد به هرجا دست بابا را منی که درپی یاری ز هر کویی گذر کردمدرآنجا گوئیا دیدم من آن رخسار زیبا را
بگـفـتم اشهـد اَنَّ عـلی،مـولا عـلی مولامسلمان علی گشتم چه دنیاوچه عقبارا
سلامی بر علی دادم،سلامم داد پبغـمبرعلی گفتم ولی قلبم زیارت کرد طاهارا چه سِرَی هست درعشق علی وعشق شیرینششده لیلای مجنونها ومجنون کرده لیلارا علی چون قندشیرین میکند تلخی عالمراعلی چون ماه روشن میکند پائین وبالا را
عـلی سرّکـلام وحـی برجان نـبی باشدکه گـفتا در مقام او حدیث شام اسـرا را غدیرازبرکت حیدر مبارک سرزمینی شدکه مست ازخُم خود کرده دل هرمست وشیدارا
عـلی بـاشدتـجـلّی صـفـات خـالـقاکـبرکه صحرا میکند دریا ودریا کرده صحرا را زبان واژه گنگ است وندارد شور وصفش راخـداباید کـند مدح وثـنا عـالی اعـلا را
ثنای مرتضا گفتن زبانوحی میخواهدبگو جبریل پر ریزد، کند مدح آن مسیحا را کسی راکه علی آقاست حتماً مادرش زهراستشفاعت میکند زهـرا مسلمانان مولا را
محب مرتضی سهم از نگاه فاطمه داردبه محشر فاطمه داردهوای عبد تنها را ز شأن فاطمه گفتم هر آنچه از علی گفتمکه زهرا آینهداراست آن مولای والارا زبان قاصر زاوصاف علی وفاطمه آریو ما ادریک حیدر را و ما ادریک زهرا را